کد مطلب:166500 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:176

شهادت عبدالله بن حسن
در این میان، عبدالله بن حسن بن علی (ع) كه كودكی نابالغ بود از نزد زنان به جانب میدان روان شد، لشكر را شكافته و خود را به عمویش رسانید، پس عمه اش زینب با شتاب خود را به آن كودك رسانید كه او را از رفتن باز دارد.

حسین (ع) فرمود: خواهرم! این كودك را نگهدار! ولی فرزند حسین (ع) از بازگشتن خودداری می كرد، و سر سختی نشان می داد و می گفت: بخدا سوگند! از عمویم جدا نخواهم شد.

در این هنگام «ابجر بن كعب» شمشیرش را برای حسین بلند كرد، آن كودك گفت: وای بر تو ای پسر زن ناپاك! آیا عمویم را می كشی؟

اما ابجر، شمشیر را فرود آورد، پس كودك دست خویش را سپر قرار داده شمشیر دست او را جدا و به پوست آویزان كرد!

كودك فریاد زد: آه مادرم!

حسین (ع) كودك را گرفت و به سینه چسبانید و فرمود:

فرزند برادرم! بر آنچه كه به تو رسیده شكیبا باش و آن را نیك بشمار، زیرا خداوند تو را به پدران شایسته و بزرگوارات می رساند.

پس از آن حسین (ع) دستش را به دعا بلند كرد و گفت:

«اللهم فان متعتهم الی حین ففرقهم، و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة منهم ابدا فانهم دعونا لینصرونا ثم عدوا علینا، فقتلونا».

خداوندا! اگر این مردم را تا این زمان از زندگی بهره مند ساختی، اكنون ایشان را از هم پراكنده ساز، و شیوه های آنان را زشت نمایان ساز، و فرمانروایان را از ایشان


خشنود مساز! زیرا اینان ما را دعوت كردند تا یاریمان كنند، ولی به دشمنی با ما پرداختند و كمر به كشتن ما بستند. [1] .


[1] طبري، ج 5، ص 451، ارشاد، ص 241.